کوچه های پریشان
شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۰ ق.ظ
کوچه های پریشان
شب بود...
صدای زوزه ی گرگ های وحشی دشت را به یغما برده بود
من در کنار آتش تصویر تو را بر خاک نقش می بستم و تو در سویی دیگر با آغوشی که سهم دیگریست...
لبخند بر لبانم و بی خبر، منتظر گرفتن دوباره ی دستانت
درختی نبود که تصویر چشمانت را بر آن نقاشی نکرده باشم و راهی نبود که برای لمس احساست نپیموده باشم...
دلم روشن بود ک با ردپای خاطراتی که بر درخت زمان حک کرده بودیم تا آخر این راه همراهم می مانی
هجمه ی امواج افکار مرا از لب بوم این سناریوی تراژدی به لنگر گاه خیال تو پرت می کرد
اینکه در کدامین کوچه ی پریشان مه آلود به دنبال حتی سرابی کوچک از نگاه تو باشم...
اما تو در آن سوی میدان مشغول هنر نمایی و صورت گری در عرصه ی دستان فردی دیگر...
امید شجاعیان
۹۴/۰۴/۰۶