گشتاور دانشجو حول دانشگاه (طنز) (نصفه ی دومی)
گشتاور دانشجو حول دانشگاه (طنز) (نصفه ی دومی)
استاد گفت: ((بچه ها کسی از شما دستمال کاغذی نداره واسه پاک کردن تخته؟)) همه دیوانه وار به هم نگاه می کردیم. انگار نه انگار. مثل اینکه هیشکی دستمال نداره. یه دفعه یه صدای پریشان از ته کلاس برخاست، نشون به این نشون که دستمال داره. استاد پرسید: ((صفر کیلومتر هست دیگه؟)) و اون شخص در جواب استاد از سر سادگی خودش گفت: ((فقط یه بار)) کلاس غرق خنده شد و استاد در جواب گفت: ((اون رو واسه خودت نگه دار که بی شک در استفاده ی از اون از تخته سزاوارتری)). از قضا بین خانوما یه سوپرمن برخاست و یه دستمال به استاد داد. استاد تخته رو پاک کرد و تدریس و شروع کرد. ماژیک خیلی کم رنگ می نوشت، ما هم که دیگه نطق نکردیم و تا آخر کلاس جزومون و با توجه به اون ماژیک می نوشتیم. هرجا کم رنگ می نوشت ما هم کم رنگ می نوشتیم و هر جا هم که دیگه خیلی خیلی کم رنگ بود و اصلاً معلوم نبود ما تو جزومون جای خالی می ذاشتیم و توی پرانتز جلوش می نوشتیم: ((جاهای خالی را با عبارت مناسب پر کنید)) .با تشکر از ماژیک عزیز. کلاس تموم شد. رفتیم یه سر به سایت دانشگاه بزنیم. یه ساعت دیگه دوباره کلاس داشتیم که باید می رفتیم ساختمون قدیم. 56 دیقه دم در سایت معطل بودیم که راه باز بشه بریم تو. وقتی هم که رفتیم جز یه سلام و خسته نباشی به مسئول سایت چیزی نتونستیم بگیم و برگشتیم واسه کلاس بعدی. سرویس هم که نیست و باید بزنیم به بر و بیابون تا ساختمون قدیم. هراسی نیست. آخه تو راه بخار میشیم وقتی رسیدیم به بالای دانشگاه با چتر می پریم پایین. اینم یه راهشه دیگه. بهش میگن تفریح بین کلاسی. مرسی از مسئولین که بساط رفاه ما رو مهیّا میکنن. بعد از کلاس چنان مسابقه ی سرعتی برگزار میشه که وسط راه بچه ها از لباسای خودشون هم سبقت میگیرن و بی بال و پر به سلف میرسن . همیشه اینجور مسابقات با یه سری تلفات جانی هم رو به رو میشه، ولی خوشبختانه تلفات مالی در کار نیست. همه یکی دو ساعتی پشت در سلف تجمع می کنند تا وقتی در باز میشه از شدت خوشحالی اشک تو چشمای بچه ها جاری میشه یکی دو ساعت دیگه هم باید تو سلف منتظر باشیم تا غذا رو به سلف برسونن. از قرار معلوم میخوان آپولون هوا کنن. بعد بری تو صفی وایسی که از جلوی سلف تا ورودی دانشگاه درازا داره. حتی گاهی دیده شده که بچه ها تو صف یه کمربندی دور شهر ایجاد کردن که حتی در حمل و نقل های هوایی هم اختلال ایجاد شده و پروازها با چندساعت تاخیر انجام شدن. یه تفاهم عمده ای که بچه هایی که غذا خوردن با اونایی که نخوردن دارن اینه که هر دو روزه به دهن هستن؛ با این تفاوت که یکی روزه کامل و اون یکی روزه کلّه گنجیشکی گرفته. به قول یکی از رفیقام ما که همه گشنه ایم، خدایا هر چی آدم سیره بزن تو دیوار. همین که نوبت ما شد آسمون تپید. سلف غذا تموم کرد. نمیدونم جریان رزرو غذا چیه که اونایی که غذا رزرو کردن هم از شانس نبود غذا برخوردارن. شایدم این فقط اقبال نگون بخت ماس. به مس دست میزنیم طلا میشه. با رفیقم اومدیم بیرون. ایکیوسان شدم و یه فکر به سرم زد و بالاخره تصمیم کبری رو گرفتم. با این تفاوت که اون کبری شونه، من امیدشونم. به خودم گفتم: سبو بشکست و دل بشکست و جام باده هم بشکست، خدایا در سرای دل چه بشکن، بشکنه، بشکن. برگشتیم ساختمون جدید تا به عنوان یک حرکت حماسی از عابر بانک تغذیه کنیم و یه کاردی به شکممون بزنیم. خلاصه، دل و صابون زدیم تا اینکه رسیدیم. صفحه ی نمایشگر عابر بانک و که دیدم تموم دنیا رو شونه هام سنگینی میکرد. حالا سنگینی شکم خالی هم از یه طرف دیگه. تنها روزنه ی امیدم هم کور شد. نوشته بود: ((با عرض پوزش سیستم در حال حاضر قادر به ارائه سرویس نمی باشد)).
بگذریم ... حالا وقت نتیجه گیریه ... یادمه یه بار سر یکی از کلاسا همین که خواسم متحول بشم و یه نتیجه ی اساسی بگیرم، خوابم گرفت؛ گویا این چیزا به دانشجو نیومده، فقط مال آدم بزرگاس.
در کل از هر چی که بگذریم، خداییش به دانشجو بودنش میارزه... .
امید شجاعیان