پنجره ها
شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۰ ب.ظ
پنجره ها
پشت پنجره ایستاده ام چشم به راه تو
گاه گاهی می بارد باران
به یاد قدم ها و خش خش برگ ها ی پاییزی که فرش راهت شده بودند
باز هم نم نم باران و طغیان احساس
آغوش و حسرت احساسی که تنها سکوت ظرفیت گنجانده شدن کلمات سردرگم روحم را درخود داشت
من،تو،پنجره ها ...
گذر زمان،زمستان ،سرمای استخوان سوز ،دلگرمی به نوازش تو،امید
نسیم بهاری ، زخم زبان ها ، قدمت خاطره ها ، جان گیری دوباره ی طبیعت
آفتاب ، مصاف گرمای جان و احساس ، تلخی مواجهه با تکرار فصل ها
من،تو،پنجره ها ...
سال ها میگذرد اما ...
برنامه همین است
من ،همین جا
پشت پنجره ایستاده ام چشم به راه تو ...
امید شجاعیان
۹۴/۰۴/۰۶