بازرس مارکوپولو در جست و جوی آب (طنز)
بازرس مارکوپولو در جست و جوی آب
در پی بحران کمبود آب در استان، «مارکوپولو» به همراه چند تن از دوستان خود به خاک فارس پا نهادند. قبل از افشای این خبر به دلیل اعلام بالاتر بودن میانگین بارندگی شیراز و برخی شهرستانها از میانگین بارش در سالهای قبل و تجمع آحاد آبها، قرار شده بود مسابقات کشتیرانی در این استان برپا شود که معلوم نیست تحت الشعاع چه عواملی این آبها به یغما رفتهاند. برای چاره اندیشی من و مارکو در پایتخت استان به پای میز مذاکره رفتیم و نشست 2+3 مدیریت بحران فرار آب با تکیه بر شعر «از من رمیدهای و من ساده دل هنوز، بی مهری و جفای تو باور نمیکنم / دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این، دیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم» را به راه انداختیم؛ نشستی که ساعتها به طول انجامید تا تصمیماتی در آن گرفته شود. جز من و مارکو، 3 تن از اساتید بنام که از ازلگاه خود با مارکو به شیراز آمده بودند در این نشست حضور داشتند. در این اجلاس به سه نتیجهی مهم دست یافتیم که از این قرار است: 1- پیگیری وعده وعید دانشگاههای بیگانه در فرار آبها 2- اعمال تحریم بر آب (جهت انقراض نسل بشر در استان) 3- القای حس کمرویی برای آب (گویا آب هم دستخوش بیماری افسردگی که ریشه در دوران جوانی او دارد واقع شده). پس از اتخاذ این نتایج مهم من و مارکو بر آن شدیم که تیمهایی ضربتی برای پیدا کردن آب و برگرداندن آن به آغوش گرم خانواده تشکیل دهیم. از آن جایی که گفته بودیم اگر آب زیر سنگ هم رفته باشد آن را پیدا خواهیم کرد، جست و جوی شهر به شهر و خانه به خانهی استان در دستور کار قرار گرفت. دو هفته گذشت اما خبری از یوسف گم گشته به کنعان نرسید. همچنان مصمم بودیم و با پشتکار زیاد موتورهای جست و جوی خود را بر سر جامعهی استان قرار داده بودیم. نکتهی جالبی که در این مدت به طرز عجیبی خودنمایی میکرد و ما را محو تماشای خود ساخته بود، تغییر در ساختار محاورهی مردم بود؛ سمت و سو گرفتن آب در ضرب المثل ها (به مس دست بزنی آب میشه، این تشنگیها از اون تشنگیها نیست و بیآبی راه بنداز و حکومت کن)، اصطلاحات کوچه بازاری (خدا بهت آب بده، 4 تا آب دوست دارم و جای گزینی آب با واژهی از مد افتاده و کلیشهای «میلیارد» بطوریکه میگفتند: صد آب تومان (به جای صد میلیارد تومان) ) و در یک نگاه کلی وفور آب بر سر سفرههای تکلم. در حال و هوای خودمان بودیم که خبر دیده شدن آب در یکی از محلههای شیراز تیم ضربتی من و مارکو را بر آن داشت که تحت یک حرکت حماسی در صحنه حاضر شویم. مارکو از سمت شمال و من هم از سمت جنوب با عجله خود را به محل حادثه رساندیم تا مظنون را در حملهای غافلگیرانه و برقآسا به دام بیاندازیم. اما از بد حادثه متهم گریخت. رفتیم تا از محل دیده شدن نام برده گزارش تهیه کنیم و با توجه به شمهی کارآگاهی خود انگشتنگاری و بازسازی صحنه را انجام دهیم. این واقعه چند روزی افکار ما را به سمت خود جلب کرد اما رفته رفته فراموش گردید و دیگر هیچ خبری از آب نشد. جایزههای زیادی برای پیدا کردن آب در نظر گرفته شد که کمکم داشت بین من و مارکو هم تفرقه می انداخت؛ این را از آن جایی دریافتم که مارکو بدون اطلاع من در عملیاتی حضور پیدا کرد. عملیاتی که من و مارکو قبل از آن کاملاً از جست و جو ناامید شده بودیم و تصمیم گرفتیم که از فعالیت دست بکشیم. اما مارکو با شنیدن شایعهی دیده شدن آب همه چیز را به عرصهی فراموشی سپرد و به عملیات رفت و در آنجا توسط عدهای از احذاب وابسته به آب ترور شد. این جا هست که باید گفت: «آب طلب نکرده همیشه مراد نیست / گاهی بهانه ایست که قربانیات کنند». هر چند از این که تنها یار و همراه خود را از دست داده بودم خستگی و اندوه زیادی دلم را میزد اما به خود میگفتم: خدا یه عقلی به مارکو بده، یه آبی هم به من. پس از ما دو نفر دیگر هیچ کس دنبالهی کار را نگرفت و همگان روزهی سکوت اختیار کردند. من و مارکو هم افسانه شدیم و به صفحات روزگار پیوست خوردیم.
امید شجاعیان
لطفا از سایت ما (سایت تبادل لینک خودکار و رایگان برای همه وبلاگ ها و وبسایت ها ) دیدن فرمایید
تبادل لینک = افزایش بازدید و افزایش پیج رنک گوگل وبلاگ و وبسایت شما
پیج رنک سایت ما 2 می باشد
--------------------------------------------------------------------------------------------------------